نفس در سرزمین عجایب
نفسی ، این چند روزه که خیلی موندی تو خونه حسابی برا ددر دلت تنگ شده ، هر موقع از بیمارستان(از پیش عمه ات ) می رسیدیم خونه با یه آهنگ خیلی نازی و ناراحتی می گفتی ماما ددر . من هم که این دلتنگیتو می دیدم به بابایی گفتم نفسی رو ببریم پارک یا سالن بازی که کمی بازی کنو وآروم شه . که عصر روز 5 شنبه رفتیم پاساژ تیراژه ( سرزمین عجایب ) که عسلی من بازی کنه . ایلیا و باباش هم با ما بودند. که قبل از همه بابیت برات یه ماشین اجاره کرد که خیلی باحال بود و شما هم خیلی خوشت اومده بود ازش که هر جا رفتیم شما هم من و بابایی با اون می بردیمت. راستی ماشینت به رنگ نارنجی بود و شماره اش هم 99 بود . ...
نویسنده :
نفس
8:06