نفسی بابا

عسلی من اوف شده

1391/11/22 13:39
نویسنده : نفس
59 بازدید
اشتراک گذاری

نفس جان امشب که داشتی بازی میکردی خونه عمه . آخر شب که دیگه وقت خوابت نزدیک بود . وقتی دوروبر میز شیشه ای جلو مبل عمه بازی می کردی من تند تند می آوردمت اینور که از میز دورت کنم که خدایی نکرده سرت یا یه جایی از بدنت زخمی نشه .

که شما هم عصبانی می شدی که مانع بازی من نشید .

که آخرش هم از چیزی که می ترسیدم اتفاق افتاد .عسلیم ،صورتت تقریبا" زیر چشمت اوف شدناراحت(اولین بارت بود خداکنه آخرین بارم باشه)

که گریه کردی من هم ناراحتت و همینطور بابایی .

کیسه یخ گذاشتم رو صورتت . میخواستم عکستو بگیرم که از دلم نیومد . بعدش هم روی پای بابایی خوابت برد .

دوست دارم عشقم . نکنه دیگه هیچ وقت ناراحتیتو ببینم . آخریش باشه .

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفسی بابا می باشد