نفسی بابا

لحظه تحویل سال 1392

آنجا که باغ در اسارت پاييز بود بهار امد با خلعتي از شکوفه هاي رنگين و باغ را به جشن شکوفايي و رقص شاپرکها دعوت نمود.... بهار امد و به باغ شيوه رستن اموخت... بهار امد و عطر نفس شکوفه هاي سيب در ذهن زمين جاري گشت و کوهساران ابستن سبزهها.... بهار امد تا پرندگان تبعيدي به ديار خويش باز گردند و در فراز طليعه روز زندگي دوباره را اغاز نمايند... درختان بار ديگر در هيات شکوفها طبيعت را به زيبايي اراستند و پرندگان را به لحظه هاي گرم هم اغوشي در زير رواق گلبرگهاي نسترن بشارت دادند چشم شقايقها نگران شکفتن گلها بود که مبادا توسن ت...
13 فروردين 1392

ساحل استیل و صدف

از دیروز تصمیم گرفته بودیم بیاییم کنار دریا تا دریا رو از نزدیک ببینی عسلم، آخه از بس دریا دریا گفتی که دلمون نیومد نبینی ولی دیروز هوا حسابی سرد بود اگه یه کمی بیشتر تو اون هوا وای میستادیم خدایی نکرده سرما میخوردی ، ما هم که تحمل مریضیتو نداریم. اول ساحل استیل رفتیم و اونجا تو اول جاده اش وایستادیم تا دریا رو ببینی مگه دست وردار بودی هی ماهی ماهی میگفتی البته به قول خودت مایی، بعد دریا رو نشون من وبابایی میدادی اینقدر ذوق زده شده بودی که نمی دونستی چیکار کنی تا نزدیکی آب میرفتی البته نزدیکی که چه عرض کنماگه مامانی تند تند نمی کشیدت اینورتر تا داخل آب میرفتی از ذوقت اینهم از عکسای اون لحظه ات : کارهات و اداهاتو که ...
13 فروردين 1392

آغاز سفر نوروزی

دیروز بعد از اینکه مامانی از سرکار اومد خونه اولین کاری که کرد این بود کهچمدون نفس کوچولو رو بست والبته هر چی وسیله و لباس برا شما میذاشتم باز فکر میکردم شاید کافینباشه و یکی دیگه و ..... برا خودمو بابایی هم یه مقدار وسیله گذاشتم وچمدون رو بستم دیدم برای تو وروجک سه چهار برابر ما وسیله برداشتیم ، حالا کالسکه و ساکروزانه (شیر و زیر انداز و پوشک و ... )رو نمیگم. بالاخره بعد از آماده شدن رفتیم خونه مامان جون ، اونم آماده بود ، قرار شد صبح عمه فریبا هم با آرمین و آیدا بیان و با هم بریم . چون هر کس جداگونه وسایلشو آماده کرده بود تعداد ساک ها و چمدون ها زیاد شده بود این بود که مجبور شدیم بعضیاشونو خالی و تو یه چمدون مشترک بذاریم و البته ا...
13 فروردين 1392

چند روزی نفس پیش بابایی هستش ...

نفس خوش بحال شماشده ، چند روزی مامانی اداره میره ولی بابایی تعطیله وشما میتونید پیش بابایی باشید و کلی با هم بازی کنید. بعضی اوقات هم با هم میرید "دردر" جایی که شما خیلی دوست داری. این عکسا رو هم بابایی وقتی میخواستید برین دردر گرفته. البته همون موقع به مامانی زنگ زدی و کلی باهش صحبت کردی و چقدرم مامانی رو بوس میکردی . ...
11 فروردين 1392

عسلم امشب مهمون داره

امشب خونواده عمه فهیمه و عمه فریبا مهمون ما بودن و شما کلی خوشحال بودی چون با ایلیا و آرمین کلی بازی کردی . وقتی هم که بابایی داشت از ایلیا عکس می گرفت هی با آرمین می اومدی و ژست می گرفتی که شما هم تو عکس باشی . آخرشم که مامانی عکس شما رو داخل کمد شکار کرد . این روزا خیلی شیطون شدی . امون از اون عینک زدن نفسی .... ...
11 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفسی بابا می باشد