نفسی بابا

اولین بار بابا گفتی.......

1391/7/18 11:44
نویسنده : نفس
144 بازدید
اشتراک گذاری

نفسم ،مامانی تو عرض این هفته یا اینطوری بگم تو این یکی دوماه آخر ١١-١٠ ماهگیت هی میخواست که بگی مامان و بابا ،هی بهت تکرار میکردم که بگی هی دم گوشت میگفتم...

موقع بازی میگفتم مخصوصا" بابارو خیلی زیاد برات تکرار میکردم ، تازه موقعی که خونه مامان بزرگ و بابابزرگ میرفتیم ازشون میخواستم اون موقع هایی که من پیشت نیستم بهت کلمه بابا و مامانو تکرار کنند .

آخه خیلی خیلیییییییییییی دلم میخواست ازت اینا رو از تو بشنوم ، از زبون تو گل عزیزم اینارو شنیدن خیلی کیف داره برای مامانی .

انشا... که بگی......

ای وای نفس مامانی تورو امروز روی پاهاش خوابونده بود که ساعت دقیقا" 5 بعداز ظهر بود که یه سری هم مهمون برادیدن دایی شهریار خونه مامان جون اومده بودن (عمه و دخترعمه های مامانت و داییت ) از شهرستان اومده بودن ، دقیقا" سر همون ساعت بود یعن ساعت 5 بعدازظهر ....که البته قبلش هم به دخترعمه ام میگفتم نفس چه جوری میشه که بابا مامان بگه ..دخترعمه ام هم گفت وقتی تو تکرار میکنی شاید یه لحظه حواست هم نیست دیدی که نفس گفته هاتو تکرار میکنه ، باور کن نفس 10 دقیقه از این صحبت ما رد نشده بود که اون لحظه رویایی مامان به حقیقت پیوست

دیدم که تو شیشه آبتو از دهنت دراوردی وچندتا پشت سرهم بابابابابابابا گفتی باورم نشد نگاهت کردم داشتم از خوشحالی میمردم

گفتم نفس،نفسم یه باردیگه تکرار کن تا مامان بشنوه آره نفسی من داره میگه بابابابا...........................

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

نفسی دوست دارم نفسم عاشقتم ..تو چقدر زود درددل مامانو شنیدی

عزیزم عاشقتم......................... روتو بوسیدم نه یکبار بلکه 100 بار ، برات اسپند دود کردم ، البته یه شیطنت دیگه هم کردم یه جیغ کوچولو هم زدم که که کل مهمونامون به صدای من برگشتند..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفسی بابا می باشد