نفسی بابا

هوراااااااااااا دخترم اسمشو ميگه (خودآگاهي )

امروز دختر باهوشمدر سن ا سال و٤ ماه و ٢٩روزگی در ساعت ٣٠/١١ تا بهش گفتم اسمت چیه ؟؟؟ جواب داد ننس البته س رو خیلی آروم میگی[ نه نه ] میگی.... وااااااااااااااااای دوست دارم عشقم . چقدر ناز میگی اسمتو ، صدات اینقدر ناز و ظریفه که آدمو از هوش می بره . آفرین دخترکم چقدر ذوق کردم مامانی،واااااااااای خیلی سوپرایزم کردی عروسکم. درسته که یه روزی اسمتو یاد میگرفتی و میگفتی اما وقتی که الان اینقدر کوچیکی ومیتونی اسمتو بگی خیلی ارزش داره و میچسبه خیلیییییییییییییی خو...
11 فروردين 1392

رستوران هفت (7)

عروسک مامان ، امروز که قرار بود صفا (دختر دایی )، کهشما عروس صداش میکنی برا عید دیدنی بیاد خونمون ،من و بابایی هم تصمیم گرفتیم شام رو بریمرستوران . این دومین باری هستش که با هم میریم رستوران (آخه همش بیقراری میکنی)، دفعه قبلش هم با صفا بودیم(رستوران ٢٠٠٠ ) . دخترم وقتی اسم "دردر" میاد از خود بیخود میشه ، خیلی خوب کمک میکنی تا لباساتو بپوشونم، حالا اگه مامانی پشیمون بشهو بخواد مثلا یکی از لباساتو عوض کنه دیگه خدا اون روزرو نیاره ..................... چند جایی رو رفتیم یا کسی تو رستوران نبود(خالی) و یا این که تکراری بودن ، این بود که رستوران هفت رو که خاله بتینا پیشنهاد کرده بود رو انتخاب کردیم. ...
11 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفسی بابا می باشد